چیزهای کوچک اینچنینی
چیزهای کوچک اینچنینی
چیزهای کوچک اینچنینی
چیزهای کوچک اینچنینی
چیزهای کوچک اینچنینی
چیزهای کوچک اینچنینی

0

از 0 نفر

چیزهای کوچک اینچنینی

ارسال از روز کاری

تضمین کیفیت

تضمین کیفیت

همانطور که فورلانگ راه می رفت، مردمانی را می دید که او را می شناختند و بیشتر عمرش را با انها گذرانده بود. بیشتر انها می ایستادند تا با روی گشاده با او حرف بزنند اما وقتی پاهای برهنه و سیاه دختر را می دیدند و می فهمیدند که ان دختر مثل انها نیست، چهره شان در هم می رفت. برخی از این مردمان از انها فاصله می گرفتند و یا انکه حرف های بد و وحشتناکی درموردشان می زدند و یا اینکه مودبانه برای او ارزوی سال نوی خوبی را می کردند و سریع دور می شدند. در جای دیگری پسرکی به پاهای سارا نگاه کرد، خندید و به او لقب کثیف داد. سپس پدرش او را با زور و خشونت به طرف خودش کشید و به او گفت که ساکت شود. هیچ کدام از این افراد مستقیم با سارا وارد گفتگو نشدند و یا اینکه از او نپرسیدند که فورلانگ او را از کجا اورده است. فورلانگ احساس می کرد که وظیفه ندارد همه چیز را برایشان توضیح دهد. او با بی اعتنایی و خونسردی واقعی به راه خود ادامه می داد ولی در دل هیجان زده بود و از عواقب اقدامش می ترسید.